چندسالی است که به این فکر می کنم باید به کدام مرجع یا نهاد مراجعه کنم تا التماس کنم شاید افاقه کند. آخر این مسئله یک بار و دوبار هم در سال نیست. اگر یک بار هم بود جای شکایت داشت که این همه کاغذ با این هزینه چاپ اول زیر پا بیفتد و بعد هم زباله ای شود روی این همه زباله ای که هر روز در کشور تولید می شود. مسئله جایی تأسف آورتر می شود که اغلب این کاغذها آیه قرآن یا پرچم ایران دارند که مزین به کلمه "الله" است. راستی از مسئولین امر نظارت بر این پوسترها برنمی آید؟ راستی نمی شود رسانه ها تذکری به مردم بدهند که حداقل کاغذها را روی زمین رها نکنند؟ راستی نمی شود از این امکانات استفاده دوباره یا چندباره کرد؟ می شود... اگر بدانیم که بزرگی یک ملت فقط به داشتن انرژی هسته ای نیست، به تعهد به استفاده صحیح از نعمات خداست.

جاده یک طرفه...

می شود زندگی تهی از دلگیری ها باشد... اگر بدانیم محبت لزوما دو طرفه نیست. مگر محبت ما و امام زمان دو طرفه است؟ انصافا خیلی از ما حتی غروب های جمعه هم یادش نمی کنیم چه برسد به... اما او همیشه مراقب ماست. چه به یادش باشیم چه نه...

احساس می کنم اگر من در روابط اجتماعی ام یک طرفه محبت بورزم تلاش کرده ام تا شبیه امامم شوم. چه کار دارم که فلانی در نبود من چه گفت؟ چه کار دارم که سال هاست به من تلفن نزده؟ چه کار دارم که مرا از دعای خیرش محروم کرده؟

من به او مهر می ورزم... چون می دانم محبت یک طرفه جاده ای است که انتها به آسمان دارد...

پندار ما این است که شهدا رفته اند...

شهید سعید رحمانی دوست برادرم بود و حکایت دوستی این دو از آن ماجراهایی بود که همیشه احساس عجیبی به آن داشتم. من وقتی به دنیا آمدم که شاهنامه مردان بی ادعای جنگ در کوچه پس کوچه های شهرم حک شده بود. بعدها هر وقت منزل خانواده رحمانی می رفتیم حس زندگی در من متولد می شد.

پدر شهید رحمانی یک هفته ای است که مهمان آقا سعید است و من در مرگ او هم حیات را دیدم...

شهید نه من را، نه خانواده اش را، نه کشورش را

که تاریخ را زنده می کند...

سلام بر دامان زینبی ات که معراج مصطفی شد...

یاران ره عشق پایان ندارد...

همه فکر می کنیم تمام شدن صفر یعنی تمام شدن ایام عزا. غافل از اینکه تازه ماجرا دارد شروع می شود:

 سقیفه...

پهلوی شکسته فاطمه(س)...

جگر تکه تکه حسن(ع)...

کربلای حسین(ع)...

این بحر مواج ساحل ندارد...