برای جوان ترین شهید نسل سوم انقلاب

کتاب هایی هستند که فقط کتابند...

کتاب هایی هستند که فقط جمله و کلمه اند...

ولی

کتاب هایی هستند که زندگی اند

و کتاب زندگی "مصطفی احمدی روشن" سراسر زندگی است.

کتاب اگرچه مجموعه ای است از خاطرات پدر و مادر و همسر و دوستان ولی در واقع حول محور مادر ایشان می چرخد. به نظرم این کتاب برای همه مادرهای جوان درس است. درسی که در کلام این مادر بزرگوار هم آمده بود:

"من مصطفی را مرد می خواستم...."

زندگی او برای من هم مشوق است.گام گذاشتن در مسیرهای نرفته انقلاب و آرزوی دیدن دوباره این جمله در خیابان های شهر در روزی که پیروزی نهایی بر استکبار محقق خواهد شد:

در بهار آزادی، جای شهدا خالی...

پانوشت:

نویسنده: رحیم مخدومی

انتشارات رسول آفتاب

 

شیطان

اندازه یک حبه قند است

گاهی می افتد توی فنجان دل ما

حل می شود آرام آرام

بی آنکه ما اصلا بفهمیم

و روحمان سر می کشد آن را

آن چای شیرین را

شیطان زهرآگین دیرین را

آن وقت او

خون می شود در خانه تن

می چرخد و می گردد و می ماند آن جا

او می شود من

طعم دهانم تلخ تلخ است

انگار سمی قطره قطره

رفته میان تار و پودم

این لکه ها چیست؟

بر روح سر تا پا کبودم!

ای وای پیش از آنکه از این سم بمیرم

باید که از دست خودت دارو بگیرم

ای آنکه داروخانه ات

هر موقع باز است

من ناخوشم

داروی من راز و نیاز است

چشمان من ابر است و هی باران می آید

اما بگو

کی می رود این درد و کی درمان می آید

شب بود اما

صبح آمده این دور و برها

این ردّ پای روشن اوست

این بال و پرها

لطفت برایم نسخه پیچید:

یک شیشه شربت آسمان

یک قرص خورشید

یک استکان یاد خدا باید بنوشم

معجونی از نور و دعا باید بنوشم

از کتاب "من بیابان، همسرم باد" عرفان نظرآهاری